Thursday, October 21, 2010

این روزها
نگاهت می کنم 
آرام آرم دور می شوی
و در کوچه
هیچ صدایی
از هیچ عابری
نمی شنوم
این روزها
خالی دلم را
به باد پیوند می زنم

1 comment:

Unknown said...

از لالايي كودكي
تا خيرگي اين آفتاب
انتظار ترا داشتم.
در شب سبز شبكه ها صدايت زدم
در سحر رودخانه
در آفتاب مرمرها.
و در اين عطش تاريكي صدايت مي زنم :
اين دشت آفتابي را شب كن
تا من، راه گمشده ا راپيدا كنم
و در جا پاي خودم خاموش شوم.