Sunday, October 17, 2010

صبح با صدای زنگ تلفنش از خواب بیدار شدم گپ و گفت مختصر روی اینترنت کمی هم روی فیس بوک و بعد من ماندم و کمی دلتنگی و کنجکاوی یادداشتهای هذیانی اش کمی خواندمشان ،حس نهایی عصبانیت و حسادت!اینجا که من هستم می گویند عشق خودخواه است ،نمیدانم!اما چیزی قلبم را فشار میدهد اینکه ببینی خاطره عشق بیمارش را هنوز با خود حمل می کند کمی عذاب آور است هرچند که می دانم الان که این را بخواند همه را جمع می کند و جایی که خودش می داند تلنبار می کند تا بعدا به سراغش برود!کاش می توانستی از حصار گذشته بیرون بیایی کاش....... بگذریم قول دادم که کمتر حرف بزنم

1 comment:

Unknown said...

كووووووووووووووووفت
.....
بوووووووووووس