Monday, October 25, 2010

سایه در من جاریست
پشت پلک اینهمه همهمه
با خیال خود
صبوری می کنم
و چه صعب بود
درتعدد خیل شغالان
اندیشیدن
به ازدحام قناری های خوشبخت





دانلود آلبوم جدید گروه کیوسک-سه تقطیره

http://www.mediafire.com/?g036s3dqzfhrj3d

Sunday, October 24, 2010

در مجمع تلخ ساکنان باتلاق سرود
چه یافتی جز حجله های زنگ زده؟
اینک به من می گویی
که خواهان حقیقت خویشی
در تالار مصائب
تمام واژه های کهکشانی
اسیر قافیه ای از جنس کشک بود
و ما تمام این سالها
تمام این دوران
در پستوهای خود
به دنبال کشف حقیقت ناخواسته این جهان بودیم
درتمام این سالها
زندگی برای من
اینگونه واژه شد
چمدان!
در سالهای طی طریق
به حسی دچار بودم
که در قاموس بشری
اینگونه تعریف شده بود
تهوع!
ودر جشن سالانه آدمواره ها
در آستانه تبدیل یاس بشری
به شادی فرمایشی
من دچار بودم
دچار!
آندم که در پستوی خود
دچار غلیان
احساسات نواندیشی بودیم
من به توالی غریب
ثانیه های برخواسته
ار ماتم و بلاهت می اندیشیدم
آندم که من درسکوت این سالها دفن شدم
انجمن شاعران بی شمار
در فضای نشئه گی و صماع ثانیه های عارفانه
بیانیه های آتشین
برای نجات ابدی
برای مرگ سوسن و خاطره
و برای نجات بشریت
صادر می کرد
هوا
بوی نخوت و تشویش می داد
و من هنوز دچار بودم
دچار!
و باد در گوشم زمزمه میکرد
و هنوز
زندگی برایم
واژه چمدان را
در گوشم هجی می کرد!
اما
کوچه دیگر پای رفتن نداشت

Thursday, October 21, 2010

این روزها
نگاهت می کنم 
آرام آرم دور می شوی
و در کوچه
هیچ صدایی
از هیچ عابری
نمی شنوم
این روزها
خالی دلم را
به باد پیوند می زنم

Estopa - Era Suso Sáiz.

Era-متن ترانه با ترجمه پارسی

Era como el sol a la mañana
مثل آفتاب صبحگاهی بود
luna blanca en soledad
ماه سپید در تنهایی
prohibida entre las manzanas
ورود  درمیان سیب ها ممنوع
sabe que  esta dentro de mis sueños
می دانست که چه در رویای من است
mi pecado original
اصل گناهم این بود که
que me condena y me salva
خودم را محاکمه و تبرئه کردم
era la lluvia de madrugada
باران سحرگاهی 
calida como un fogon
مانند بخاری داغ بود
era fiera como una pantera
مانند یک پلنگ، وحشی بود
y suave como el algodon
و مانند کتان نرم
era siempre primavera
همیشه بهار بود
se marcho
رفت 
se marcho
رفت  
siempre me despierto por la noche
شبها با صدایش از خواب می پرم
no puedo dormir
نمیتوانم بخوابم 
se me queda el alma en vela
در بیداری هم در روحم میماند
y sueño despierto
و خواب در بیداری
con recuerdos que quieren salir
با خاطراتی که قصد رحلت دارند
tengo la memoria llena
پر از خاطره ام
fue una noche negra
یک شب سیاه رفت
prisionera de una carcel de cristal
محبوس زندان شیشه ای
y yo sigo preguntando
و من همچنان در پی او بودم
pero  nadie sabe donde esta
اما کسی نمیدانست کجاست
nadie tiene la respuesta
کسی پاسخی نداشت
se fue por donde habia venido
رفت به همانجا که از آن آمده بود
y no volvio
و بر نگشت
y me ha dejado con dos tazas de cafe
و مرا با دو فنجان قهوه تنها گذاشت
y un papel que dice adios
و یک کاغذ خداحافظی
y una foto de carnet
و یک عکس پرسنلی
y el alma llena de pena
 و روحی پر از درد

Tuesday, October 19, 2010

نمای اول

بعدازظهر گرم و سگی تهران  اواخر تیرماه 89ساعت 4
بعد از یک سال می رفتم به دیدن میم دوست دوران دبیرستانم یک سالی بود که ندیده بودمش ،سال سختی بود برای من و تلخ. ،اوضاع ایران درهم و برهم بود مثل اوضاع خودم  در کنج غربت خودخواسته وناخواسته.سالی بود پر از شوک و  تلخی ،سالی پر ازخشم و خون و روزهایی  که فیلمهای با موبایل گرفته شده رو روی یو تیوب  می دیدم و گاهی ،ناگاه میدیدم که اشکهام روان شده،سال ،سال بغض و نکبت و بلوا بود الان که این متن رو مینویسم کمی آرام ترم، هرچند نه خیلی اما شاید برای فراموش کردن استرس ووضع بدی که توش قراردارم ،می نویسم به هر حال بگذریم یکی از شوکهای آن سال خبر دستگیری میم بود ،کسی که آزارش حتی به یک مورچه هم نرسیده بود! اما خب از آنجا که همه در مملکت گل و بلبل ما مجرم هستند ،الان که فکر می کنم خیلی هم خبر عجیبی نبود
به سراغ ماشین های خطی هفت حوض در فلکه اول تهرانپارس رفتم و سوار شدم بعد از حدود 5 دقیقه علافی تکمیل شد و راه افتاد راننده مردی بود 50-55 ساله بدجوری دمق بود،که خب این هم در جنگلی به اسم تهران عادی هست ،عادت شده ،دیدن قیافه عبوس راننده های تاکسی که هر روز به قول خودشون وسط گرما ،دود ،ترافیک و فحش خوار مادر دنده صدتا یه غاز میزنن به اتوبان باقری که رسیدیم یکی از مسافرا که از قضا خانمی میانسال و شیک پوش بود پیاده شد و خیلی شیک در تاکسی رو  با شدت خارق العاده ای بست! بعد با گفتن یه ببخشید ،خیلی شیک پیاده شد! نگاهی به راننده انداختم دیدم برخلاف انتظارم داره به خودش زیر لب بدوبیراه میگه:بکوب!بزن خوردش کن !آتیشش بزن اصلا منم اتیش بزن !راحت شم از این زندگی سگی! کمی نگاهش کردم ،بهش گفتم:حالا چرا انقدر دلت پره از زندگیت؟نگاهم کرد گفت کدوم زندگی؟به خدا اگه ناچار نبودم آتیشش میزدم اگه خرج زن و بچه نبود آتیشش می زدن به خدا! گفتم به هر حال کاره آقا !هر کاری هم دردسرای خاص خودشو داره! ایندفعه با پوزخند نگاهم کرد،گفت وقتی 29 سال بچه بزرگ کردی بعد یه روز ناغافل جنازه شو برات آوردن شاید بتونی بفهمی چی میگم! در سکوت نگاهش کردم ،نمیدونستم چی بگم،منتظر نشد ازش بپرسم چرا ،گفت پارسال توی شلوغی ها ی بعد انتخابات بود کهیه روز پسرم از سرکار بر میگشت ،گرفتنش بعد از یک ماه هم جنازه شو تحویلمون دادن !پزشک قانونی هم یه نامه داد به ما که،علت مرگ :مشکوک! گفتم :همین؟ گفت :همین! نزدیک هفت حوض بودیم،دم پیاده شدن بود فقط تونستم بگم خدا صبرت بده! اما اینطور نمیمونه !و پیاده شدم ،اون سمت میدون یه سرباز و یک درجه  دار داشتن با هم حرف می زدن،کمی جلوتر 4 تا بچه بسیجی تازه بالغ که ریشاشون عین پشم ماتحت الاغ سبز شده بود ور می زدن،و من فکر میکردم که اگه الان یه مسلسل داشتم چه صحنه اکشنی می تونستم خلق کنم! بغض گلومو گرفته بود   

Sunday, October 17, 2010

صبح با صدای زنگ تلفنش از خواب بیدار شدم گپ و گفت مختصر روی اینترنت کمی هم روی فیس بوک و بعد من ماندم و کمی دلتنگی و کنجکاوی یادداشتهای هذیانی اش کمی خواندمشان ،حس نهایی عصبانیت و حسادت!اینجا که من هستم می گویند عشق خودخواه است ،نمیدانم!اما چیزی قلبم را فشار میدهد اینکه ببینی خاطره عشق بیمارش را هنوز با خود حمل می کند کمی عذاب آور است هرچند که می دانم الان که این را بخواند همه را جمع می کند و جایی که خودش می داند تلنبار می کند تا بعدا به سراغش برود!کاش می توانستی از حصار گذشته بیرون بیایی کاش....... بگذریم قول دادم که کمتر حرف بزنم

Saturday, October 16, 2010

دانلود آلبوم جدید فرامرز اصلانی

 لینک مسفقیم

http://dl2.bia2zirzamin.info/Music/Daily/1389/Mehr/23/Faramarz%20Aslani%20-%20Khatte%20Sevvom%20%28320%29.zip

 مدیا فایر
http://www.mediafire.com/?4y643sjg639pkpb

Sunday, October 10, 2010

این روزها که دور میشوی از من
یک جای دلم
خالی واژه ای
زمزمه می شود
آنقدر دور نشو
می ترسم ناغافل
در دوری واژه ها و پیامهایت
گم شوی
و من زیر این آوار تحمل
از بام تا شام
حسرت عصری را دارم
که در هم تنیده شدیم

Saturday, October 9, 2010

و عشق شعری بود در مقیاس کشک که آن را به آش رشته ات افزودی ،و چه زود ازین کشک دلزده شدی!آشت را با کشک دیگری بخور هنوز هم آش رشته در دیگ مادری باقی مانده!تا دیر نشده بجنب دنیا پر از کشکهای دلپذیر است برای تو ،دنیا در دستان توست،گور پدر هر کسی که گفت فقط باید از یک بقالی کشک خرید! آری برو !زندگی برای تو ادامه دارد به درک که آن کشکی که در آشت بود خیلی عاشقانه بود،اصلا چه فرق می کند ؟بگذار در همان پستوی بقالی بگندد!تو مسئول هیچ چیز نیستی،تو تاوان چیزی را نباید بدهی!حتی تاسف هم نخور جهان محل گذر همه این لحظه های شیرین و تلخ است مهم این است که همه چیز به کام تو باشد و البته به نام تو!