Sunday, October 24, 2010

در مجمع تلخ ساکنان باتلاق سرود
چه یافتی جز حجله های زنگ زده؟
اینک به من می گویی
که خواهان حقیقت خویشی
در تالار مصائب
تمام واژه های کهکشانی
اسیر قافیه ای از جنس کشک بود
و ما تمام این سالها
تمام این دوران
در پستوهای خود
به دنبال کشف حقیقت ناخواسته این جهان بودیم
درتمام این سالها
زندگی برای من
اینگونه واژه شد
چمدان!
در سالهای طی طریق
به حسی دچار بودم
که در قاموس بشری
اینگونه تعریف شده بود
تهوع!
ودر جشن سالانه آدمواره ها
در آستانه تبدیل یاس بشری
به شادی فرمایشی
من دچار بودم
دچار!
آندم که در پستوی خود
دچار غلیان
احساسات نواندیشی بودیم
من به توالی غریب
ثانیه های برخواسته
ار ماتم و بلاهت می اندیشیدم
آندم که من درسکوت این سالها دفن شدم
انجمن شاعران بی شمار
در فضای نشئه گی و صماع ثانیه های عارفانه
بیانیه های آتشین
برای نجات ابدی
برای مرگ سوسن و خاطره
و برای نجات بشریت
صادر می کرد
هوا
بوی نخوت و تشویش می داد
و من هنوز دچار بودم
دچار!
و باد در گوشم زمزمه میکرد
و هنوز
زندگی برایم
واژه چمدان را
در گوشم هجی می کرد!
اما
کوچه دیگر پای رفتن نداشت

1 comment:

Unknown said...

مرا از کمر به دو نیم کن
دایره های درونم را بشمار
ببین چند سال است گيج و مبهوتم... ؟!؟