Sunday, October 10, 2010

این روزها که دور میشوی از من
یک جای دلم
خالی واژه ای
زمزمه می شود
آنقدر دور نشو
می ترسم ناغافل
در دوری واژه ها و پیامهایت
گم شوی
و من زیر این آوار تحمل
از بام تا شام
حسرت عصری را دارم
که در هم تنیده شدیم

2 comments:

Unknown said...

زيبا بود...و غمگين!!
فدات عزيزم

Unknown said...

سک ناز می کند
کلاغ ها فریاد می زنند
و من سکوت می کنم....
این مزرعه ی زندگی من است ... بي تو
خشک و بی نشان